A review by maryam23
چهار اثر از فلورانس اسکاول شین by Florence Scovel Shinn, گیتی خوشدل

3.0

برخورد خوانندگان با کتاب‌های این مدلی برایم جالب است. عده‌ای کاملا با دید انتقادی این کتاب‌ها را می‌خوانند و سرتاپایش را ساده‌انگاری، خوش‌باوری و زرد می‌دانند. دروغ‌هایی می‌بینند که باور کردنشان شیرین است. عده‌ای سرسپرده این کتاب‌ها می‌شوند، چندین بار آن را می‌خوانند، مسحور و پیروی نویسنده می‌شوند و خود را ملزم به رعایت کلمه به کلمه‌اش می‌دانند. احتمالا در این آدم‌ها چیزی زنده می‌شود که دنیای سخت بیرون مجال بروزش را به آنان نداده و این کتاب‌ها به مثابه ناجی برایشان عمل می‌کند. همان برخوردی که برخی پیروان ادیان با کتب آسمانیشان دارند. اما عده‌ای هستند که هم منتقدند، هم جادوی کتاب را متوجه می‌شوند. از برخی جمله‌ها برای مسیری که در آن هستند الهام می‌گیرند و کار خودشان را می‌کنند. قسمت‌هایی هم که ساده‌لوحانه است به حال خود می‌گذارند و باور نمی‌کنند. 

از خوانندگان دسته سوم توصیه خواندنش به من رسید، و چون می‌دانستم برای چه خواندنش به من توصیه شده از همان قسمت‌هایی که جالب بود بهره بردم. برایم برخورد دسته اول و دوم هم کاملا جای خود را دارد و بسته به شرایطی که افراد در آن هستند کاملا درک می‌کنم. خودم هم بین آن دو دسته گاهی نوسان کرده‌ام. اما به طور کلی آن دو رویکرد را نمی‌پسندم. انتقاد کامل جای روح و جادو را در دنیا تنگ می‌کنند و سرسپردگی کورکورانه باعث تعصب، خشک‌مغزی و حتی نوکرصفتی می‌شود.

از قسمت‌های ساده‌لوحانه کتاب که بگذریم، از خواندن کتاب لذت بردم. با دنبال کردن توصیه‌های کتاب به صورت کورکورانه موافق نیستم. در ابتدای کتاب من هم بیشتر دید منتقدانه داشتم، اما کتاب را در طول مدت زمان طولانی، که اتفاق‌های زیادی برای خودم افتاد خواندم. در یک دوره واقعا مرهمی بود. در دوره‌ای که اتفاقا خیلی هم کار می‌کردم و نتایج کارم را آن‌چنان که می‌پسندیدم نمی‌دیدم. همیشه هم جد و جهد نتیجه را آن‌طور که می‌خواهیم یا حداقل در زمانی که می‌خواهیم به دست نمی‌دهد. زمان‌هایی هم هست که نتیجه را باید سپرد به خدا، کائنات، یا یک وجود فراتر از دنیای ذهنِ یک فرد اگر به آن اعتقاد دارید. خیلی منطقی بودن هم منطقی نیست! چون منطق اختراع فلاسفه و خود انسان‌ها است. آن‌چه دنیا واقعا طبق آن حرکت می‌کند هنوز کاملا بر ما مشخص نیست. و من کاملا به وجود چیزی فراتر از ذهنیت و منطق فعلی اعتقاد دارم. شاید بتوان همان خاصیت جادویی‌مانند را گفت (البته نه جادو و جمبل، جادو به معنی شگرف، شگفتی‌‌آور و غیرقابل توصیف). به نظر من منطق خشکی که جای شگفتی‌های غیرقابل فهم را تنگ می‌کند، مخرب است و دنیا را کسل‌کننده و پیش‌بینی‌پذیر می‌خواهد. این کتاب دیدگاه شگفتی‌محور را بعد از مدتی در من زنده کرد و خوشحالم. در کل اولین قسمت--بازی زندگی--شاید جالب‌ترین قسمت بود.

برای من این کتاب مرور ارزش‌های کودکی بود با این که گاهی خودش هم کودکانه نوشته شده بود اما قطعا چنین کتابی را به یک کتاب پیچیده متفکرانه پوچ‌گرای تیره و تار ترجیح می‌دهم!  

به طور خلاصه آن‌چه از کتاب به ذهنم مانده این است که افکار و کلام انسان خیلی بیش از آن‌چه فکر می‌کند بر زندگیش تاثیر می‌گذارند. کتاب به طور واضح از مسیحیت تاثیر گرفته بود، اما رنگ و بوی معنویت مسیحیت را داشت نه آداب و رسوم آن را. محتوای کتاب مرا به یاد سخنی از علی در دین اسلام انداخت که روی دیوار مغازه‌ای دیده بودم: مواظب افکارت باش که گفتارت می‌شود، مواظب گفتارت باش که رفتارت می‌شود، مواظب رفتارت باش که عادتت می‌شود، مواظب عادتت باش که شخصیتت می‌شود، مواظب شخصیتت باش که سرنوشتت می‌شود.

نقطه تلاقی ادیان، مکاتب و معنویت‌های مختلف برای من جالب بوده، محلی که متوجه می‌شوی یک آیین بیشتر وجود ندارد و همان قابل تامل است.